دکتر به او گفته این صداهایی که میگویی، همینها مهم است. حواست باشد. او حواسش را جمع میکند. این بار صدای بچهای را میشنود. به چیزهایی که باید به آنها برسد فکر میکند تا حواسش به صداها باشد. چیزی نیست. حواست را جمع کن. کتاب را میبندی. چه طور میتوان آنچه را مربوط به آن دوتاست به سلاح و اسب ربط داد. این کار را دیگرانی کردهاند. قبلاً. اما اگر نتوانیم بپذیریم که آن دو از «قبل» بودهاند، چهطور میتوانیم این استدلال را بپذیریم؟ نامش را گذاشتهایم استدلال. در واقع هیچ است. نمیتوان استدلال کرد. یا لااقل چنین اسمی رویش گذاشت. تصورش دشوار است. برای کسی که از صدا شروع میکند. اما چرا بهراحتی باید میان این نامیدن، نامیدن آنچه از آن حرف زدیم به استدلال با نامیدن آنها به آنچه ممکن است به آن نامیده شوند، فرق گذاشت. یا همین صدا؟ از کجا بدانیم؟ وقتی میگوییم صدا و آن همه بر آن تأکید میکنیم، همین کار را کردهایم. صدا را به صدا نامگذاری کردهایم. میشد اینجا هم از عدد استفاده کرد؟ نمیدانم. بگذریم. مثال نمیزنم. ولی میتوانستیم به جای صدا از شمارۀ ۹۵ استفاده کنیم. بگوییم: نود و پنجش را میشنوید؟ میشنوید میشنوید این نود و پنج را؟ صدای نود و پنج را میشنوید؟ گزیری نیست. بر اساسی که پیش رفتیم. در واقع ناچاریم. بلکه همین فعلها را حتا. فعلها را هم مینامیم. نه به آن معنا. به معنای کلیتری که مد نظر ماست. طبق قاعده باید شنیدن هم بینام و خاموش باشد. مثلاً ۵۲ باشد. نود و پنج را میپنجاهودویید؟ دیوانگی است. دیوانه است. اما راست توی خیابانها راه میرود. کارهایش را میکند. فقط یک بار پایش به تیمارستان باز شده است. نمیتواند در شمار دیوانگان به حساب بیاید. چون دکتر در بیمارستان ویزیت میکند یا لااقل آنجا حق ویزیت کمتری میگیرد. بنابراین، نمیتواند در خیل دیوانگان به حساب بیاید. دکتر به او گفته است این صدایی که میگویی، همین مهم است فقط. چیزی نیست اما حواست باید باشد. او حواسش را جمع میکند. به زندگیاش فکر میکند. به چیزهایی که باید به آنها برسد. فکر میکند.