خودتان را به فراموشی بزنید

زن روی مبل لم داده. انگار همیشه آن‌جا بوده است. گل‌های لباسش با گل‌های روکش مبل هم‌رنگ و هم‌طرح‌اند. گویی جزئی از آن مبل‌های کهنه و خاک‌گرفته است. هیچ کس به او نگفته است از آن‌جا بلند شود. ماتش برده به خاکسترهای قلیان کنار میز. ماجرای این زن ادامه خواهد داشت. فعلاً همین قدر بس است. نمی‌شود این‌طوری همه چیز را با هم قاتی کرد. باید به کار نظم و نسقی داد. نه این‌طور، اما حالا که شده. بعد، ماجرای بازخوانی آن کتاب. با صدای موسیقی‌ای شروع می‌شود که از آن‌طرف حیاط می‌آید. دیگر نمی‌توان به آن دوره بازگشت. از پنجرۀ روشن همسایه می‌آید. آن کتاب که من آن را توی جیب جلو کیف می‌گذارم و از خانه بیرون می‌روم. به سمت ایستگاه راه‌آهن و به سمت قطار. مسلماً نه من. من نیستم. این قضیه بعداً روشن می‌شود. بعداً توضیح داده می‌شود. هرچند ابلهانه است که فکر کنیم چیزی برای توضیح دادن هست. یا می‌توانیم چیزی را توضیح بدهیم. باید بگذاریم چیزها آن‌طور که خودشان می‌خواهند پیش بروند. این عاقلانه‌ترین کار است. سیر طبیعی جریان امور. چاره‌ای هم نیست. بنابراین، به‌زودیِ زود، باید پای خودم را وسط بکشم. شاید هم هیچ وقت. فراموش کنید. خودم را گول می‌زنم. هیچ وقت هیچ چیز فراموش نمی‌شود. آدم هیچ چیز را نمی‌تواند فراموش کند. این را حاضرم ثابت کنم. شاید بعداً ثابتش کردم. شاید در انتها خودش ثابت شد. فراموش کنید. شایدها را رها کنید. خودتان را به فراموشی بزنید. این را هم می‌توانم ثابت کنم. این را که آدم فقط می‌تواند خودش را به فراموشی بزند. این را هم می‌توان ثابت کرد. پس خودتان را به فراموشی بزنید. داشتیم چه می‌گفتیم؟ قرار نیست چیزی بگوییم. ما مخاطبیم. مخاطب صداها. می‌شنویم. پس شروع می‌کنم. با استمداد از ذات اعداد. که مطمئن‌ترین چیزها هستند. به هر حال قضیۀ شماره‌ها را نمی‌توان کاری کرد. کاری است که شده. هرچند قبل از شروع باید چیزهایی روشن شوند. بعد با خاطرِ جمع. هی شروع را به تعویق می‌اندازم. نه از سر ترس. ترس نیست. فقط خاطرجمعی است. این مسئله هیچ ارتباطی با من ندارد. آن‌ها می‌آیند. نمی‌دانیم از کجا. بگذارید بعداً شروع کنیم. فعلاً شروع را بیندازیم عقب. اول آن یکی و بعداً شروع. این بهتر است.