مدتی بعد، مدتی قبل

چرا این‌قدر توی واژه‌ها ریز می‌شوی؟ زن این را گفته بود و راهش را گرفته بود و رفته بود. برای تفاهم است شاید. برای تفاهم، تا این کلۀ پوک بتواند چیزی را بفهمد. زن راهش را گرفته بود و پیچیده بود توی کوچه. بی‌آن‌که برگردد و پشت سرش را نگاه کند. از کنار درختچه‌های خرزهره. و بعد، برگشته بود همان‌جا، مدتی پس از آن، مدتی پیش از آن، بی‌آن‌که بخواهم بگویم قبل یا بعد از آن. فقط روز بوده است. وقتی برگشته روز بوده است. تنها تفاوت همین است. قبل یا بعد از آن، مدتی عقب‌تر، مدتی جلوتر، برگشته. از تاکسی که پیاده شده، هیچ کس به او نگفته کجا می‌رود. هیچ کس نپرسیده. حتی پسربچه‌هایی که همیشه جلو مسافرها را می‌گیرند و می‌گویند ویلا… منزل… هم به او چیزی نگفته‌اند. نه، هیچ کس به او چیزی نگفته بود. چمدانش را از صندوق ماشین برداشته و راه افتاده. دست می‌کشد به گل‌های خرزهره و راهش را می‌کشد، می‌رود. زانویش هنوز تیر می‌کشد. اما نمی‌خواهد بایستد. نمی‌خواهی بایستی، یا حتی نخواسته‌ای آن مسیر را تا تهِ کوچه پیاده نروی. با آن زانوی تیرکش. مثل وقتی که از ترمینال شمارۀ چهار تا میدان آمده بودی. با آن کوله‌پشتی سنگین و هیچ نگفته بودی. می‌توانستی به رانندۀ تاکسی بگویی برود توی کوچه، ولی این را نگفته‌ای. این را نگفته‌اید. نه برای این‌که کمتر حرف زده باشید. که البته این هم برای خودش مسئله‌ای است. بلکه فقط برای آن‌که بتوانید آن کوچۀ دراز را پیاده بروید. با زانویی که تیر می‌کشد هنوز از درد. روی سنگفرش‌ها. شب که می‌شود، صدای موج‌ها سکوت را می‌شکند. موج‌ها می‌آیند و همه چیز را با خود می‌برند. بارها و بارها شنیده‌ای. مدتی جلوتر است که افتاده است روی مبل. قرص خواب را بدون آب خورده. یا با آب کمی که تهِ لیوانِ روی میز مانده بوده است. نمی‌توانسته بلند شود برود آب بیاورد بنوشد، می‌توانسته برنخیزد بماند نرود آب بیاورد بنوشد ننوشد پایین برود نرود بماند همان‌جا. همان‌جا بماند. احساس کند قرص توی گلویش مانده و پایین نرفته. ولی حالا خواب است. خسته از راهپیمایی روز. خوابش برده و باران نرم‌نرم می‌بارد. جایی را گل نمی‌کند. جز خاک‌راه‌های آب به‌خودندیده را.