یه عده برای دویست هزار تومان آدم میکشند. فکر نمیکنی من این کار رو بکنم؟
به نام خداوند.
نه خیر، من به درد تنهایی شما نمیخورم. به عبارتی، اصلاً رومانتیک نیستم.
آدمهایی هستیم که بیزن نمیتوانیم زندگی کنیم و در عین حال میدانیم که با هیچ زنی هم نمیتوانیم بسازیم. حالا چرا هیچچی نمیگی؟
زن نمیخوام.
تریاک میخوای؟ کسی میدونه از کجا میتونم بگیرم؟
من در کودکی. آن پسربچۀ بینام، در کودکی. چرا اینطور؟ آن پسربچه در کودکی چرا اینطور، چه فرقی با بقیه داشت؟ چه کرده بود که دیگران نکرده بودند.
دستهای ما اینچنین است. دستهای ناچیز و ناتوان.
گفت: آدم قوی و محکم همیشه دشمن داره. آدمِ ضعیفه که هیچ دشمنی نداره. آدمی که هیچ دشمنی نداره، آدم ضعیفیه. هیچ کس قرار نیست به فریادت برسه. فریاد نمیزنی تو اصلاً. هیچ کس به فریادم نمیرسه. تو فریادم میزنی مگه؟ آخه میدونی؟ هر کاری کردم خودمو تغییر بدم، نتونستم و بازم برگشتم به همین اخلاقای همیشگی.
فلباس فینیقی، دو هفته پس از مرگش، فریاد مرغان دریایی و امواج ژرف دریا و سود و زیان را از یاد برد. جریان آبی در زیر دریا استخوانهاش را بهنحوی بر گرفت. در آن حال که از نشیب و فراز میگذشت، مراحل سالخوردگی و جوانیاش را پیمود و به گرداب رسید. یهود و نایهود. ای آن که چرخ را میگردانی و به سوی باد مینگری، به فلباس بیندیش که روزی چون تو رشید و زیبا بود.
این کلمات بیان میشه هر وقت چراغ یکی روشن میشه.
ان الرّبّ قد منحنا قساً والشیطانُ منحنا بهلولاً.