این است که میگویم آدم نمیداند. همینطور هم که ادامه پیدا کند، تا هر کجا باز هم همان است. نامش را شاید نشود گذاشت. چه نشود گذاشت. نام نمیتوان برایش گذاشت. سرگردانی محض است. حتی خود سرگردانی هم نیست. این است که میگویم. نه میتوان ادامه داد و نه میتوان به مسیر آمده بازگشت. اینطور هم نیست که دایرهوار دور خودت بچرخی. دایرهوار چرخیدن هم هدفی دارد. رفتن و برگشتنی ناممکن است. مثل اینکه دنبالت کرده باشند. هرچند گاهی شکلی به خود بگیرد. فریب است. هرچند آدم گاهی خیال کند دارد جلو میرود و به جایی میرسد. علاوه بر این، اگر به سمت شکل گرفتن برود، نیرویی خود به خود مسیر را عوض میکند. اغلب پیش میآید.