خسته بودم. از همۀ آنها. دلم آرامش و سکوت را میخواست. و این بود که برگشتم. هرچند دیگر پای برگشت نداشتم. اما چارهای نبود. این بود که دست به کارهایی زدم. دیگر جایی برای ماندن نبود. و اگر جایی برای ماندن نباشد، حتی اگر پایی برای برگشتن هم نباشد، باید برگشت. اگر نمیتوانی با پرواز کردن، پس با لنگیدن، با خزیدن، بیپا، بیسر، بیدست، بیتن. باید برگشت.