من از مرگ میترسم. یعنی میهراسم. همونطوری که خودت میگفتی. نمیتونم مثل تو بمیرم. نمیتونم اونجور که تو توش غنودی باشم. من مثل تو نمیتونم باشم. قضیۀ من فرق میکنه. من دیگه از خودم بعد از مرگم هم میترسم. میهراسم یعنی. چون تصویر تو رو دیدهم. یعنی دیدمت که بعد مرگت چطور بودی. از اون به بعد، دیگه همیشه ترسیدهم که بمیرم. یادته مرده بودی روی تخت جراحی و داشتی اعضا و جوارحتو بهم نشون میدادی؟ نگو که یادت نمییاد. رفته بودی بیخبر، یا لااقل من باید اینطور فکر میکردم. بعد دیدم که تو مُردی. اشکم در اومد. به اون هم که گفتم، بیچاره هی برام استدلال میکرد که خواب، خوابه. اما من گریه میکردم. زار میزدم و میگفتم که تو مُردی. اون باور نمیکرد. میگفت چیزها و اتفاقها توی خواب یک معنای دیگه دارند. نمیدونم کجا سیر میکرد. یعنی کجا سیر میکنه. اون موقع هنوز ندیده بودمش. فقط تلفنی با هم حرف میزدیم. اما بهش گفته بودم. از تو گفته بودم. حتا گفته بودم که به تو گفتم که باهاش حرف میزدم. گفتم که تو گفتی اشکالی نداره باهاش حرف بزنی. فکر کنم داشت تو رو تو ذهنش اندازۀ یه قدیس بالا میبرد. دیگه کاری به کار تو نداشت، تا اون موقعی که ـ کاش لال میشد زبونم ـ گفتم تو زندهای و ازت خبر دارم. یادمه کلی گریه کردم. دیگه بعد از اون حسابی کفری شد. خیلی گذشته بود، اما زد همه چیز رو خراب کرد. از همون موقع زد همه چیز رو خراب کرد. گیرم من بهش دروغ گفته بودم، نباید که به خاطر یه دروغ همه چیز رو خراب میکرد. آره، بهش گفتم آره خب من دروغ گفتم، گفت این دروغ مثل بقیه دروغها نیست. گفت یه سری دروغها هستند که نمیشه ازشون گذشت. من قسم میخوردم که هیچی حرفاشو نمیفهمم. گفتم یعنی چی که بعضی دروغها مثل بقیۀ دروغها نیستند؟ واقعاً هم نمیفهمیدم. بهش گفتم چرا اینجوری حرف میزنی؟ چرا اینقدر تو کلمهها ریز میشی؟ دروغ، دروغه دیگه. یعنی چی آخه؟ کاش اینقدر سرت همهش توی کتاب نبود. کاش میشد دو کلمه باهات حرف زد. تو هم کتاب میخوندی اما میشد باهات حرف زد. فکر کنم چیزایی که تو میخوندی اون نمیخونه. کتابهایی که میخونه حتا ریخت و قیافهشون هم ترسناکه. مثل حرف زدنش وقتی جدی میشه. من همهاش سعی میکنم شوخی ادامه داشته باشه. هیچ وقت جدی نشیم. اما خب نمیشه. بعضی چیزها جدی هستند برام. خودت میدونی از چیا حرف میزنم. لازم نیست بهت بگم. خودت از همه چیز خبر داری. حالا چرا خفقون گرفتی هیچی نمیگی؟ چرا هیچچی نمیگی؟ ها؟ چرا دیگه هیچی نمیگی؟