صدایش را میشنوم. صدایش را میشنوم که آهِ اعتراضآمیزی کشید و گفت: «چه قدر دیر کرد!» تصور کنید این آغاز ماجرا باشد. صدایی شنیده است و مثل همیشه که اینطور صداها را میشنود، که هم خطاب به او هست و هم نیست و در واقع حکم تلهای را دارد برای به حرف کشاندنش و اگر کمی توجه و دقت داشته باشی، بدون آنکه نگاه کنی، منظورم به کسی است که درست کنار دستت نشسته است، بدون آنکه نگاه کنی میتوانی بفهمی که بدون آنکه چیز دیگری بگوید، در طول مدت سکوت و بیتوجهی تو هر از گاهی به صورتت نگاه میکند و مثل اینکه تأثیر تکتیری را که لحظهای قبل شلیک کرده است، در صورت تو بجوید، در تردید برای تکرار حرفش به بیانی دیگر، یا زدن حرف دیگری که شاید بتواند واکنش تو را برانگیزد، انگشت اشارهاش را روی ماشه، مردد نگه میدارد تا اگر آن گلولۀ اول که همان هم در نظرش به اندازۀ کافی ماهرانه و حسابشده شلیک شده است، با این حال، اگر اثر نکرده باشد، برای به دست آوردن اعتماد به نفس در حال ویرانیاش، دقت بیشتری برای گلولۀ دوم به خرج دهد و سعی کند کلمات بهتری، لحن واکنشبرانگیزتری یا زمان مناسبتری، با در نظر گرفتن موقعیت تو، وضعیتی که در آن قرار گرفتهای، انتخاب کند. وقتی صورتت را کمی به طرف او چرخاندهای، یا نه، وقتی درست نیمرخ او هستی (نگاهت به کجا باشد؟) وقتی رو برگرداندهای، یا نه، به پایین نگاه میکنی، به هر حال، با در نظر گرفتن همۀ اینها انتخاب کند و شاید وقتی لبخند محو تو را دید، که البته میتوانست کاملاً علت دیگری داشته باشد، هرچند به حرف او و رفتار او توجه کاملی داشته باشی، اما او که نمیداند، به هیچ وجه، هر قدر هم که شکارچی و تیرانداز ماهری باشد، نمیتواند مطمئن باشد که آن لبخند مربوط به جملهای است که او گفته. گرچه میتواند چنین احتمالی بدهد و تو در واقع، مانند شکاری که میداند در منطقۀ خطر است، در عین حال که نباید مستقیم به او نگاه کنی، ششدانگ حواست به اوست. و به هر حال چون انتظار طولانی میشود و آن سکوت و سکون، به اشارۀ انگشت ماشه را میچکاند: «خیلی طول کشید… عجیب است…» چه چیز طول کشیده است؟ چه چیز عجیب است؟ تکلیف این را تو وقتی واداده، برمیگردی و نگاهش میکنی، روشن میکنی: خب، آخر وقت معمولاً فاصلۀ قطارها بیشتر میشود. صحبت دربارۀ قطارهاست. قطارها. کدام قطارها؟ قطارهای مربوط به او. به آنها (او یا آنها؟) مربوط است. نامربوط است. (گرفتاری) به چیزهای دیگر؟ بله، نامربوط. نه به کل ماجرا. فضایی که در آن هستیم. باران. صدای کلیدها. قدمزدنها. در زیرزمین، در مترو، در سکوها، در جایی که او هست، مسلماً خبری از باران نیست. پس بگذارید بگویم بیربط. باشد. برمیگردیم. باشد. برمیگردیم تا مجبور نباشیم شروع کنیم. با این حال، حالا حساب همه چیز عوض شده است. ادامه میدهیم. در سکوی انتظار مترو. کار دیگر تمام شده است. تمثیل شکار و شکارچی به جنگی رودررو، یا نه، در آن موقعیت بهتر است بگوییم آتشبازی، یا نه، بازی دونفره، یا بلکه بهتر، بازی با توپ، بله، مثلاً والیبال، یک پاسکاری، تبدیل شده است و گفتوگوهایی از این دست پیش میآید که وقتی شما آمدید قطار توی ایستگاه بود یا نه. وَ: بله، درهای قطار در حال بسته شدن بود که من وارد سکو شدم وَ: پس باید یک ربع منتظر بمانیم لااقل، یه ربع!