از یک جمله شروع میشود. (میتوان از یک جمله شروع کرد.) جملهای که شنیدهایم. وقتی بتواند حتی توصیفی از مخاطب به دست بدهد، چرا نتواند فضای اطرافش را هم برای ما بسازد؟ اتاق خواب. پارک. ماشین. کنار ساحل. همه چیز ممکن است. کافی است آن را یک بار دیگر بشنویم. شما شنیدهاید. میتوانید بشنوید. میشنوید؟ گوش کنید! مدتی ممکن است به لاطائلات بگذرد. این را پیشاپیش میتوان اعلام کرد. اما هر قدر هم که طولانی باشد، به درجۀ آن لاطائلات دیگر، که چیزی اضافه نمیکنند و همه تکرار یکدیگرند و در واقع رونوشت هماند و از روی دست هماند، هیچ پیشرفتی در کارشان نیست و غیره و غیره نمیرسند. بیایید فضا را گسترش دهیم. با کمک گرفتن از کمککنندهها. آن ارباب یکی از آنهاست. عدد ندارد. دقیقاً همان است. بدون اینکه بخواهم قضیه را پیچیدهتر کنم. اما مسئله همان است که بتوانی خواستۀ کسی را بفهمی. همه چیز در همین خلاصه میشود. تو بدانی که چارهای جز اطاعت و نماز بردن نداری. صدایش را بشنوی. به صدایش بیاویزی. اما هیچ کاری از تو پیش نرود. هرچند کار تو پیش بردن کارها باشد. تلاش بیحاصل کنی. در عین حال دقیق و مو به مو. دقیقاً همین است. اینکه بتوان فهمید حاصل کار چندان مهم نیست. خزعبلات. کجا بودیم؟ دیگر باید فهمیده باشیم که این سؤال بیمعناست اما میتوان پرسید. اگر بیمعناست چرا تکرار میشود. بیمعنا بودن به این معنا نیست که به زبان آوردنش بیحاصل است. به زبان آوردن یک عبارت یا یک سؤالِ بیمعنا، بیمعنا نیست. بیمعنا هم اگر باشد، کاربردی دارد. پس بیمعنا نیست. دقیقاً میتوان پرسید کجا بودیم. بدون اینکه بخواهیم اهمیتی به آن بدهیم که واقعاً مشخص کنیم که جایی که قبلاً در آن بودهایم کجاست. چون احتمالاً قبلاً هیج جایی نبودهایم و همینجا بودهایم که حالا هستیم. بدون هیچ تفاوتی، اما در عین حال، تفاوت وجود دارد و ما این تناقض را با تکرار آن عبارت بیمعنا با هم داریم. کل ماجرا همین است. میتوانیم به بارانی برگردیم که نرمنرم روی شیروانی میبارد. وقتی از خانه بیرون آمده و سیگارش را دود میکند و مثل بارانی که نرم پایین میآید، دود سیگارش نرم بالا میرود. و بعد از آن محلۀ حومۀ شهر میگذرد. به خارج از شهر میرود. یا به جنوب برویم. به اردوگاه. یا به فضایی دیگر. کاملاً متفاوت و در عین حال یکسان. این را آهسته و در گوشتان میگویم. در عین حال یکسان. به آن فضا برویم. کدام؟ ماجرای آن دیوانۀ یغلاوی بهدست یا مرد ریش پرفسوری. که هنوز تمام نشده است و نمیشود. این را میتوان فهمید. هرچند ممکن است سرانجامی داشته باشد. در عین حال نمیتوان رهایشان کرد. ویژگیشان است. بیخط و دنباله و بیکشش. مهم نیست که خیلیها حالشان به هم بخورد. مهم این است که در دنیا چیزی وجود دارد که این ویژگی لایتناهی بودن را ثابت میکند. بعداً از آن حرف خواهیم زد. هست. بوده. این هم یکی. به سبکی کاملاً متفاوت. اگر نه کاملاً، لااقل تا حدودی. در هر حال باید چیزی برای عرضه باشد. به حتم هست. این را با اطمینان خاطر میگویم. چیزهایی هست. از بالا میآید. برمیگردد. فرو میرود. افت و خیز دارد. فراز و فرود دارد. میچرخد. و هیچ اسمی هم نمیشود رویش گذاشت. این را به ضرس قاطع میگویم. اما الان از جزئیات طفره میروم. بازی چشمهایتان را ببندید. دوباره ببندید. میشنوید؟ گوش کنید!